سید مسیح نصر الله ::
چهارشنبه 85/11/4 ساعت 1:56 عصر
کاش کاسه آبی داشتم تا هر وقت میخواستم میتوانستم تو را در آن ببینم.الان که ساعت 8:10دقیقه صبح است و هوای اینجا بارانی است،حتما الان سر کلاس درس هستی.پشت یک میز،سمت معلم و تخته سیاه.کفشها یت
هنوز سفید است؟چادر سفید که نپوشیده ای؟لباس صورتی چطور؟سرخ و سفید که نمی شوی ؟نه،آنجا کلاس درس است نه محفل خواستگاری!.چه درسی داری؟نگو نقشه کشی ساختمان!.بگو ادبیات فارسی!.بگو که معلم دارد برای شما یک غزل عاشقانه میخواند!!!!!...بگو که دارد به شما یاد میدهد چیزهایی هم غیر از درس نقشه کشی هستند.!کسانی هم غیر از مادر و پدرو خو اهر و معلم و مدیر و همکلاسی هستند!.جایی هم غیر از خانه و مدرسه هست!!.بگو که الان آنجا هم باران می بارد و تو باران را خیلی دوست داری.بگو که از معاد لات پیچیده ریاضی خو شت نمی آید بگو که هرچند در کلاس تو هم دلت گاهی برای کسی تنگ میشود.بگو که توهم احساس تنهایی میکنی.همه اینها هم که نباشد و میدانم که نیست
،مطمئنم معلم تو ، معلم هرچه که میخواهد هم باشد،از غزل دهه چهل به بعد بویی نبرده حتما برایت نمیخواند:
این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم دوست دار مت
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم
لابد در دبیرستان شما صحبت از این چیزها زشت است!.بد است!.برای یک دختر 17ساله قباحت دارد!!.چون ممکن است فکرهایی به سرش بزند!.حتی خدای نکرده عاشق بشود!!!و بعد به مرحله رفیع
تر شید گی نرسد.لابد مد یر و معلم ترشیده تان آرزو دارند همه تان مهندس ساختمان بشو ید ،آجر و سنگ و سیمان را روی کاغذ بیاورید و شما اگر شانس یا ر تان باشد و بعد از سه بار رد شدن در کنکو ر آخر ش قبول شوید در سن 25 سالگی بشوید خانم مهندس.یا اگر خوش بین باشم در سن22 سالگی.!!و بعد دنبال کار بگردید وتا شاغل نباشید دل و جگر همه خواستگارها را تکه پاره کرده جلوی پایشان بریزید.و بعد که شاغل شد ید با مدرنترین و پو لد ار ترین و
خو شپو شتر ین و خوش عطر ترین مرد روی زمین که آن هم یحتمل همکلا ستا ن باشد ازدواج کنید.و روی عاشقتر ین ها خط قرمز بکشید اگرچه شاعر باشند.لعنت به این زندگی که به شماها یاد مید هد خانه را از سنگ بسازید ولی فراموش میکند بیاموزد چگونه از محبت باید ساخت؟یاد میدهد که چطور بکشید و طرح بریز ید که با زلزله خراب نشود ولی یادتان نمیدهد که اگر خراب شد چطور دوباره باید ساخت خانه ای را که از درون در معرض خطر است.یادتان ندادند دل کسی را نشکنید؟یادتان ندادند به یاد کسی باشید؟یادتان ندادند دلتا ن بسوزد؟یادتان دادند دل کدام طرف سینه است و حتی چند جزء دارد ولی یادتان ندادند آن را به کسی بدهید یا از کسی بگیرید.آی آدم آهنی ها زنگ میزند یک روز پیکر تان که در انحصار میزها و دیوارها و در ها ست.در انحصار کار با تعلقات جاهلانه است.سیبها ی سرخ، امروز مشتری ها تان بر ا یتا ن سینه چا کند.فردا که از درخت افتادید و رنگتا ن عوض شد کلاغها می آیند و به جای د لتا ن مغز تان را میکاوند.چه میشود که هم کار باشد هم عشق؟هم درس باشد هم عشق؟کاش کاسه آبی داشتم که میتوانستم تو را در آن ببینم.حتما سر کلاس نشسته ای.دبیر خوبی ندارید.اگر دبیر خوبی داشتید الان در این آرزو نمی سوختم که:ای کاش کاسه آبی داشتم که می توانستم تو را در آن ببینم.برای زندگی و کار انگیزه داشتم و بهترین زندگی را برایت میساختم.لازم نبود مهندس ساختمان باشی تا خوشبخت شویم.کافی بود همسر بشوی و یک مادر فوق العاده مهربان تا خوشبخت شویم.لازم نبود مهندس شوی تا به جامعه خود خدمت کنی و کشورت را آباد سازی.کافی بود همسر بشوی و یک مادر فوق العاده مهربان تا کشور ما ن در آینده بچه ها یی با فاصله سنی زیاد با پدر و مادر نداشته باشد.تا احساس تنهایی نکنند تا از خانواده شان به سمت دو ستا نشان فاصله نگیرند تا خانه ها با هزار مورد دیگر از داخل فرو نریزد. خراب شود جامعه ای که خانه ها ی یش سرد ند .پدر و مادر هر دو سر کارند.!! وفر زندان دلتنگ.و مادر ها یش در معرض خطر و پدر ها یش در معرض خطر و فرزندانش در معرض خطر.خراب شود جامعه ای که دبیر ها و مدیرهای ترشیده ای مثل دبیرها و مدیرهای ترشیده مدرسه شما دارد.خراب شود جامعه ای که مردها یش ظرف می شور ند و ز نها یش ساختمان میسازند.جامعه ای که خانه ها یش مردهای زن سیرت دارد و زنان مرد سیرت.خراب شود جامعه ای که آن را معاد لات تنگ نظرانه انسان میسازد نه پروردگار.
نوشته های دیگران()