سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسی که دانشش بر هوایش چیره شود، آن دانش سودمند است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
باران یعنی تو بر میگردی
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
این هم تقدیم به دوستداران سهراب

سید مسیح نصر الله :: دوشنبه 86/2/24 ساعت 2:37 عصر


نوشته های دیگران()

قدس

سید مسیح نصر الله :: شنبه 86/2/22 ساعت 12:6 عصر

روز جهانی قدس

محمد علی کعبی

 

- درد ِجهانی:

خورشید چشمهایش،دور دست ها را روشن کرده بود و بر تمام زوایای مبهم،روشنگرانه تابیده بود.حالا مردی که میگویند از نسل آنهایی است که در هر قرن فقط یک بار متولد می شود،روی صندلی سفیدش،ــ با تمام ابهتش نشسته است،و چشمهایش،تیز تر از همیشه به نقطه ای دور خیره می ماند.

مرد،و شاید تنها مرد!لب می گشاید و فضا آکنده از بوی گل لاله می شود و در نقطه ی دیگری از جهان،در رگ هایی که سخت تشنه اند خون تزریق می شود.

مرد و شاید تنها مرد!تبرش را بر میدارد و به سوی هبلی سیری ناپذیر می رود.

چشم های آتشینش هبل که هر روز قربانیانش را از زیر سایه ی مسیح بیرون می کشند سخت هراسناک است. مرد تبرش را بلند می کند و تا مغز تلاویو بر سر بت جاهلیت سکوت می کوبد!و زخمی را که ناحیه ی خاصی را دردآلود کرده بود،جهانی اعلام میکند.

حالا شهر به شهر،دیوار به دیوار،پنجره به پنجره ات ای دنیا حد اقل برای یک روز هم شده به یاد آن زخم قدیمی درد می کند، و تا زخم فلسطین بر پیکرت باقی باشد، نه اینکه نخواهی بلکه نمی توانی آرام بگیری.

 

ــ ای آدینه شاهد باش:

تاریخ هم شهادت میدهد :

در خرداد ماه سال 1346جنگ اسرائیل علیه ملت فلسطین به وقوع پیوست وهزاران نفر شهید شدند وبه دنبال آن اراضی فلسطین اشغال شد.

به دنبال این حادثه پیام بسیار مهم امام خمینیخطاب به جهان اسلام منتشر گردید وهمان روز رادیو عراق برنامه های عادی خود را قطع کرد وسه بار اعلام نمود:

توجه فرمایید:

آنگاه پیام امام خمینی را به زبان فارسی و عربی پخش نمود:

اسرائیل قیلم مسلحانه بر ضد ممالک اسلامی نموده است و بر دول و ملل اسلام قلع وقطع آن لازم است.

 

 پس این مرد وشاید تنها مرد اولین بار نبود که تقویم ها را می شست و روزها را مقابل چشم های آفتابیش پهن میکرد! آدینه! ای آخرین روز ماه خدا و ای همیشه اولین خط مقدم فریاد ، شاهد باش که فلسطین دردآلود ترین زخم مسیح زمان بود و او را هر روز تا پای صلیب نگرانی هایش می برد.

آری مسیح همان که معجزه ی دوباره زنده شدن اسلام را با تمام دارائیهایش به همراه آورد.

سنگ ای حماسه ای که هرگز نخواهی شکست بدان که سرزمینت مهمترین مسئله و پرونده ی خمینی بود! مردی که دهانش بوی نهج الابلاغه می داد.انگار هنوز روی آن صندلی سفید نشسته است و به چشم های آن عروس به تاراج رفته خیره شده است.مردی که مقیاس زمانی اش هنوز معلوم نیست.انگار هنوز هم هنوز دغدغه ی این سرطان درمانپذیر را دارد.و صدایش را بعد از سالها به وضوح میتوان شنید صدای مهربانی که هنوز دست میگیرد وپیش میبرد:

فلسطین پاره تن اسلام است.

وقتی یک ملیارد جمعیت فریاد کرد،اسرائیل از همان فریادشان میترسد1

روز قدس فرصتی است برای قیام یکپارچه ملتهای مسلمان علیه مفسدین2

1صحیفه نور ج12 ص 275

2 صحیفه نور ج 8 ص 232

 

 

 

 

 

روز جهانی قدس

غزل- فلسطین

محمد علی کعبی

 

تــو بــی رحــمانه آنــجا زیر شلاقی و اینــجا مـــن

تــــــــو از دســــــــت و ســــر آویــزان و از پا من

و کــم کــم جـــــای زخمـــــت بــــــال مـــــی روید

همین امروز،شاید شب،و فردا من

صدای خوردن باران به روی سقف می آید

در این دخمه نمی بینم شکوه قطرها را من

دلم تنگ است اشعاری حماسی ازبرم تنها

همین خوب است!از آنجا بخوان با من،بخوان با من

الا ای قدس می آیم به دستم سنگ

بکوبم بر سر نسل یهودا، من

صدای بچه ها و سنگ ها را هم درآوردیم

تمام شهر می خواند، نه تنها تو، نه تنها من

صدایت قطع شد ،همسایه بیداری؟

تو هم رفتی ، و خواهم رفت حتی من

در سلول باز است و کسی می خواندم از دور

و حالا میتوانم دید،کبوترها شما را من 

 


نوشته های دیگران()

بانوی آفتاب:

سید مسیح نصر الله :: پنج شنبه 86/2/20 ساعت 5:24 عصر

بانوی افتاب:

شعب ابی طالب را به زانو در آوردی و در طول زجر آور آن سه سال چونانم کوه  نور       بر جای ماندی تا تکیه گاه مرد تنهای رسالت باشی.

ای بانوی بزرگ مکه در آن نقطه در دآلود چه بود که شما را از آن کبراء به ورطه تنگ خویش کشید؟

در پی کدام تجارت میرفتید؟

و این بار چه کالای گرانبهایی را برای مکه به ارمغان می آوردید؟

هرچند جای سوال نیست  حا ل آنکه بانوی آفتاب را سکه های زر مسخر نکرده بودند

و روح حقیقت بین اونشر اسلام را ارزشمند ترازحصراموال در چند روزمعلق دنیای فانی میدانست.

یکی از چهار زن:

آسمان با تمام شکوهش به استفبال تو می آید وروزهای اشکبار محمد صل الله علیه و آله باری تو در راهند.

خاک جزیر ة العرب بر پیراهن تاریخی خود وزن گامهای بلندت را تا همیشه احساس میکند.مگر نه اینکه با یاری دستهای نورانی توبود که تقویمها هوشمندانه به نفع سرزمینت وتمام جهان ورق خوردند.

و تو ای بنت خویلد!سهم نخستین حجاز بودی از چهار زن به کمال رسیده

تو بودی که در شب معراج جبرییل ار جانب خود و خداوند به واسطه شوی گرامیت بر تو سلام فرستاد.

اما ای کاش میماندی تا شاهد فتح مکه باشی و صدای رسای اذان بلال را که بر بام بلند کعبه آوای رسالت شویت را سر داده است بشنوی.

و هبل این شوم پوشالی را تکه تکه شده افتاده بر قدمهای محمد ببینی.

چه غریبانه میروی ای بانوی آفتاب

نوشته های دیگران()

هزار راه نرفته:

سید مسیح نصر الله :: پنج شنبه 86/2/20 ساعت 5:24 عصر

...نخلها باتو به راه افتاده اند و تاریخ پشت سرت گام بر میدارد.ابرها حرکتشان را با قدمهای مقتدرت تنظیم میکنند و کعبه از هما فاصله دور انگار میخواهد دوباره تورا با همان معصومیت کودکیت در آغوش بکشد.

از قبله می آیی و به سوی قبله میروی.

 ونوشته ای که برای تو نقش میبندد باید از سه نقطه شروع شود و به سه نقطه پایان بپذیرد.

 

هزار راه نرفته:

ای مرد هفتاد زخم،ای مرد احد وبدرو خندق کتاب فضل تو را آب بر کافی نیست  که تر کنند سر انگشت وصفحه بشمارند. ازمکه بنویسیم که پیشانیت در خط مقدم دفاع از رسالت آماج سنگهای تراشیده و نتراشیده اش بود؟ یا از بدر که هنوز زخم شمشیر تو را به پیکر دارد.؟

از قلعه های مستحکم خیبر که در مقابل تو زانو زدند یا از احد که فقط خدا میداند که در آن چگون ستون محکم بر جای ماند ن آسمان رسالت شدی.

تو از بستر محمد صل الله علیه و آله می آیی وتنت بوی بالهای جبرئیل میدهد

انگار کفشهای زخمیت را به اندازه تمتم تاریخ راه برده ای تا به سر انجامی به نام رستگاری برسانی وبه جهان بفهمانی که پیمودن راههای طولانی ب شیرینی چیست که ارزش دارد

اذان بگو و این بار شهادتین را آرام آرام جاری کن. بگذار برای آخرین بار مسجد کوفه از جام لبهای آتشینت سیراب شود. زمین بوی غروب میگیرد و تا سر به سجده ببری کوفه یخبندانتر خواهد شد.

مثل آن روزها:

ای امیر خط شکن در کوفه چه میکنید؟با این همه خنجری که پشت سرشما راه میروند.

 نهروان بیرون از میدان جنگ ناجوانمردانه ادامه دارد و زخمها مترصد یک لحظه اند.

شاید از هما ن لحظه هایی که روی زمین هستید ونیستید . از همان لحظه هایی که تیر از پای شما  میکشند وحس نمیکنید.

زهر روی تیغ بیتابی میکند و خون برای مهراب.

دور میشوید و کوچه تاریک میشود.اماای امیر  به چه ابهتی میروید انگار اینبار به سوی بزرگترین فتح زندگیتان گام بر میدارید.چه خرسند دور میشوید و لبخند نازک زیر لبانتان نشاط وعده دیدار دارد .

مثل آن روزها هستید که به خانه پیامبر میرفتید.

حد اقل خرابه ها..:

شیطان در مسجد خواب است.

 آرام قدم بردارید امیر،آرام از دنیا رخت ببندید که جهان طاقت فقدان ناگهانی مرکز ثقل خویش را ندارد.

اصلا شاید برای همین بود که سه روز طول کشید وخدا میداند چقدر شیر سفید تا پشت در خانه آمد و عزا دار برگشت.

چشمهایتان را میبندید ولی هرگز نمیمیرید امیر.!

حد اقل خرابه های کوفه شما را از زاکره خود که آکنده از بوی نان تازه است پاک نخوهند کرد...


نوشته های دیگران()

نخواه دستخوالی برگردیم:

سید مسیح نصر الله :: پنج شنبه 86/2/20 ساعت 5:23 عصر

نخواه دستخوالی برگردیم:

امشب به طواف دستهای تو می آییم،دستهایی که زمین وزمان از فیض زلالشان متبرکند.

و ای سبط اکبر نخواه دستخالی برگردیم. مگر تو نبودی که تنها دوبار تمام آنچه را داشتی بخشیدی و سه بار دارائیت را با مستمندان به دو نیم کردی؟!

و حالا ما زمینیان عصر پنهانی در شبی که نام تورا در ذاکره خود دارد به طواف دستهای تو آمده.یاریمان کن  که تو را بشناسیم .بگذار به قطره شفابخشی از بی کران دریای وجودت دست بیاویزیم که سخت تشنه ایم.و تو خود بهتر میدانی که حاجت شناختنت بیداد میکند هرچند از لیاقت آن تهی باشیم.

 

متولد شدی و...

متولد شدی وخاک گویی دوباره آفریده شد.سرزندگی از سرو روی زمین می –بارید و طراوت روی تمام ذرات هوا پاشیده شده بود.

مدینه به پیشواز ثمره فواد پیامبر میرفت و نخلها انگار قد بلندتر شده بودند.

شاید به احترام او بود که از جای برخواستند.فرشتگان فوج فوج می آمدند وبال بر گهواره تو میساییدند.

زمین متبرک شد و شانه هایش زیر قدمهایت به یاد وزن مسیح افتاده بود.

یک ملیون زخم!:

حجم ثنای شما در تنگدستی چند وا ژه نمیگنجد که فراتر از لیاقت و باور زمینید

هرچند تنهاترین مرد در تنگنای برهه های ناجوانمردش...

بسیار میشود که به شما فکر میکنم،به جمل که در آتش حمله های مهلکتان سوخت

وبه صدای ضربه های طوفانی شمشیرتان،به صفین ،به نهروان،به روزهایی که در کنار پدر بودید...

پس با ما بگویید ای سردار چه شد که یک روز با یک ملیون زخم از مدائن باز میگشتید ،شما که روزی به رغم کارشکنیهای ابو موسی اشعری و همدستانش متجاوز از 9هزار نفر را از شهر کوفه به میدان جنگ گسیل داشتید ودر صفین بارها تا مرز شهاد پیش رفتید.

با ما بگویید که چهشد که آتش جنگ فرو نشست و معاویه جان سالم به در برد؟

با ما بگویید ار آن یک ملیون زخم که به همراه داشتیدبه اندازه یک ملیون درهمی که با آن عبید الله بن عباس را خریدند!

لب میگزیم ودندان میفشاریم از اینکه جگرتان هنوز میسوزد و پاره پاره در تشت میریزد.

ولی با ما بگویید این از کدام زخم است ؟زخم زهر جعده که همسرتان بود یا همان یک ملیون زخم؟

 جای سرزنش ندارد اگر در شب تولدتان از درد سخن میگویم.

چه جای سرزنشی است وقتی تو می آیی اما فراتر از لیاقت و باور زمینی!؟


نوشته های دیگران()

عافبت چت

سید مسیح نصر الله :: چهارشنبه 86/2/19 ساعت 3:2 عصر

 
 
عاقبت چت کردن همینه برو بچ
برید توبه کنید به در گاه دلاتون
و اینقدر خودتونو زجر ندین

نوشته های دیگران()

اسطوره

سید مسیح نصر الله :: پنج شنبه 86/1/30 ساعت 5:40 عصر

 

یک اسطوره هست که

که هر شب چهارده که ماه درشت میشه یه پلنگ میره روی بالاترین نقطه و خودش رو پرت میکنه تا ماه رو بگیره

ولی متاسفانه ماه بالاتر از اونه که پلنگ دستش برسه و پلنگ میافته ومیمیره

شعر زیر رو بخونید تا به حس زیبای شاعرش که احتمالا حس خیلی از ماهاست دست پیدا کنید یا با اون سودا تازه کنیم

با تشکر


نوشته های دیگران()

یک غزل

سید مسیح نصر الله :: پنج شنبه 86/1/30 ساعت 5:35 عصر

سلام امروز با یه غزل سلام میکنم

فقط میخوام بخونید واشکتون در بیاد

 میتوانی که فریبم بدهی با نظری

پنجه انداخته ای سوی شکار دگری

ماه دیوانه  آن لحظه چشمان توام

که پلنگانه به قربانی خود مینگری

آنچنان رد شو که آشفته کنی موی مرا

ای که آسوده دل از بیشه من میگذری

مرحمی بهتر از این نیست که زخمم بزنی

عشق آماده بکن خنجر برنده تری

هیمه بر هیمه این آتش سوزنده بریز

تا از آن جنگل انبوه نماند اثری

نکند بوی تورا باد به هرجاببرد

خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری

ماه میخواهم از این قصه خودم را بکشم

عکست افتاده در آیینه بخت دگری

زهرا سعادتمند


نوشته های دیگران()

نگاهی نو

سید مسیح نصر الله :: سه شنبه 86/1/28 ساعت 10:2 عصر


نوشته های دیگران()

روایت پانزدهم

سید مسیح نصر الله :: سه شنبه 86/1/28 ساعت 9:43 عصر

 

اما اون متن فوق العاده که قولشو داده بودم اینه:

      روایت پانزدهم

 

 

پلک صبوری میگشایی

وچشم حماسه ها

روشن میشود.

کدام سر انگشت پنهانی

زخمه به تار صوتی تو میزند

که آهنگ خشم صبورت

عیش مغروران را

منغبض میکند.

 

میدانیم

تو نایب آن حنجره مشبّکی

که به تاراج زوبین رفت

و دلت

مهمانسرای داغهای رشید است

ای زن!

قرآن بخوان تا مردانگی بماند

قرآن بخوان به نیابت کل آن سی جزء

که با سر انگشت نیزه

ورق خورد

قرآن بخوان

و تجوید تازه را

به تاریخ بیاموز

و ما را

به روایت پانزدهم

معرفی کن

قر؛آن بخوان تا طبل هلهله

از های و هوی بیافتد

خیزران

عاجزتر از آن است

که عصای دست

شکستهای بزک شده باشد

**

شاعران بیچاره

شاعران در مانده

شاعران مضطر

با نام تو چه کردند؟

**

تاریخ زن ابرو میگیرد

وقتی پلک صبوری میگشایی

و نام حماسیت

بر پیشانی دو جبهه نورانی میدرخشد:

                                   زینب!

سید حسن حسینی(گنجشک وجبرئیل)

 

این یک نمونه از متنهای دینی بود.

بیایید با متنهای خودمان مقایسه کنیم و خجالت بکشیم.

بیایید از خودما ن فاصله بگیریم.

دوستا ن ،ما و ظیفه ای بزرگتر از تنبلی و کرختی داریم.

بیایید امتحان کنیم شکستن درها را

به در یاهای مه شتافتن را

بیایید لباسهاما ن را بشوریم

دهانما ن را بشوریم

اندیشه ها را بشوریم…..


نوشته های دیگران()

   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

دوباره سلام
ومن انتم؟
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
باران یعنی تو بر میگردی
سید مسیح نصر الله
Link to Us!

باران یعنی تو بر میگردی

Hit
مجوع بازدیدها: 112240 بازدید

امروز: 2 بازدید

دیروز: 4 بازدید

Day Links
دلگویه های برادرم [156]
تحلیل [69]
جنجال [138]
طلبه ای از نسل سوم [101]
[آرشیو(4)]


Archive


قبل از این
باحالترین مطالب هم گریه هم خنده
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
نیمه اول تیر 86
تابستان 1386

LOGO LISTS


In yahoo

یــــاهـو

My music

Submit mail